در حزب کمونيست ايران تلاشى براى تغيير شعار استراتژيک اين حزب يعنى "آزادى٬ برابرى٬ حکومت کارگرى" در جريان است. در پاسخ بهروز ناصرى به مطلب من 1 بجز خود بحث برسر کمونيستى و مارکسيستى بودن يا نبودن "برابرى"٬ نکات مختلفى از جمله نقد ديدگاه منصور حکمت از دريچه اين شعار٬ "ليبراليستى" خواندن آن٬ شعار تاکتيکى يا استراتژيکى٬ جدائى تعدادى از کادرها در آوريل ١٩٩٩ از حزب کمونيست کارگرى دوران منصور حکمت٬ اشاره اى به ايده آليسم و ماترياليسم تاريخى٬ و غيره طرح شده است. به يک معنا اين بحث دم هائى دارد و از موضع سياسى و چه بسا محاسبات سياسى خاصى مطرح ميشود. بخش اول اين مطلب به دفاع از برابرى بعنوان يک مفهوم عميق کمونيستى و نقد ديدگاههاى چپ راديکال دراين زمينه اختصاص دارد و در بخش دوم بطور موجز به نکات ديگر پرداخته خواهد شد.
هدف کمونيسم برابرى نيست!
بهروز ناصرى مدعى است که کمونيستها نبايد بعنوان جنبشى برابرى طلبانه خود را معرفى کنند و در مقابل مسائلى مانند؛ "برابری انسانها"٬ "برابری اجتماعی و اقتصادی"٬ "برابری زن و مرد" و خود "برابرى" علامت سوال میگذارد. بعبارت ديگر کمونيسم جنبشى بر عليه برابرى انسانها است٬ جنبشى براى نابرابرى اقتصادى و اجتماعى است٬ جنبشى عليه برابرى زن و مرد است٬ و اساسا جنبشى است براى ابدى کردن نابرابرى. از نظر بهروز ناصرى جامعه کمونيستى که در آن "به هر کس به اندازه استعدادش و به هر کس به اندازه نيازش" متحقق شده است٬ به معنى تحقق برابرى انسانها نيست بلکه تازه امکان مادى بروز نابرابرى انسانها پديدار ميشود. و نتيجه ميگيرد اساسا نيازى به اين نيست که انسانها برابر باشند چون ماهيتا نابرابر اند و اين را با "برابرى در نابرابرى" موجز ميکند. بهروز ناصرى با اشاراتى به يک مطلب آلن وود تروتسکيست و همينطور استنباط مشابهى که شخصا از برابرى دارد٬ به اين نتيجه ميرسد که برابرى مفهومى کمونيستى نيست و اساسا کمونيسم هدفش ايجاد جامعه اى برابر نيست .
برابرى و يکسان بودن
Equality در زبان فارسى تنها به برابرى ترجمه نشده است. کلماتى مانند "مساوات"٬ "تساوى"٬ "يکسان بودن" نيز به همين معنا بکار رفته اند که همان دقت مفهومى را بيان نميکنند. اما اين عبارات که بيشتر قلمرو حق و حقوق را منعکس ميکنند با برابرى کمونيستى تفاوت دارند. مثلا وقتى از متساوى الحقوق بودن در هر قلمروى سخن گفته ميشود صرفا به برابرى مشروط در قبال قانون دلالت دارد. چون حق بطور واقعى رابطه روشنى با مالکيت و جايگاه اقتصادى فرد در جامعه دارد و در جامعه بورژوائى حتى آنجا که قانون حق برابر را براى شهروندان تصريح ميکند٬ متساوى الحقوق بودن بخودى بيانگر برابرى نيست. اگرچه متساوى الحقوق بودن در قياس با صراحت قانونى نامتساوى الحقوق بودن بهتر و پيشرو است٬ اما زمانى که تحقق مادى حق تابعى از رابطه هر فرد با مالکيت و مکان اجتماعى و طبقاتى اش است٬ در نتيجه حقى صورى٬ محدود٬ و نسبى است. يا وقتى از يکسان بودن به معنى دقيق کلمه سخن گفته ميشود٬ در باره ابعاد و اندازه و مشخصات يکسان بکار ميرود. مثلا در توليد انبوه هر کالا و قطعه و ماشين با فرم و سايز و مقاومت و وزن و مشخصات درونى و بيرونى و ظاهر يکسان روبروئيم. برابرى اما به هيچکدام از اين تعابير اشاره ندارد. معنى برابرى انسانها اين نيست که انسان اعم از زن٬ مرد٬ کودک٬ پير و جوان٬ و يا رده هاى مختلف سنى٬ بايد قابليت ها و استعدادها و نيازها و اشتها و ظرفيتهاى فکرى و جسمى برابر و يا محدوديت هاى فکرى و جسمى برابر داشته باشند! و اگر نداشته باشند٬ که در دنياى واقعى ندارند٬ پس ذاتا على الابد "نابرابر" اند!؟
استدلالهاى بهروز ناصرى عمدتا براساس فرض گرفتن برابرى با "يکسان بودن"٬ اشتباه گرفتن ايندو٬ و يک تلقى استانداريزه شده از بشر و نيازهايش است. مثلا چون مرد نميتواند پريود شود و يا نميتواند حامله شود٬ و يا توان فيزيکى اش با زن يکى نيست٬ پس برابرى زن و مرد معنا ندارد! اين تيپ استدلال که بطرز بسيار گويائى "يکسان بودن" را با "برابرى" اشتباه ميگيرد٬ منشا مخالفت ايشان با برابرى است. و اين اتفاقا شباهت زيادى دارد با همان درک لاسال در توزيع بى کم و کاست محصولات کار اجتماعى بين توليد کنندگان. و دقيقا بحث توزيع بى کم و کاست لاسال را با برابرى اشتباه ميگيرد و براساس اين درک وارونه ميگويد مارکس منتقد برابرى بوده است. در صورتى که اين اوست که هم درک مارکس و هم درک لاسال را وارونه ميفهمد و به اين نتيجه ميرسد که کلا مارکسيسم و کمونيسم مخالف برابرى است .
اما در ادبيات مارکسيستى بکرات تلقى هاى مشخصى از برابرى نقد شده است. يک منشا نتيجه گيرى ايشان و يا کسانى مثل آلن وود شايد همين باشد. مثلا کمونيسم کارگرى مارکس و انگلس و کمونيسم کارگرى منصور حکمت منتقد آزاديخواهى و برابرى طلبى بورژوازى است. چون اين آزاديخواهى و برابرى طلبى چيزى نيست جز آزادى استثمار و برابرى حقوقى بورژوا در تجارت٬ تعيين موازين و قانون براساس اين منافع٬ و سلطه فرهنگى و اخلاقى و ايدئولوژيک در جامعه براين اساس. اما هيچ جا در مارکسيسم اين ديده نميشود که برابرى تاريخا همين بوده و همين خواهد ماند! نگرش مادى و ماترياليستى به تاريخ چنين ديدگاه مذهبى را مجاز نميکند. آنجا که برابرى در مارکسيسم نقد ميشود به موضوعات مشخصى ارجاع دارد. مثلا يکى ميگويد بين شهرها و مناطق اطرف يعنى روستاها قوانين برابر ايجاد شود و اين بحثى ميشود مشابه تقسيمات و اختيارات استانى در ايران. روشن است کمونيسم هرجا بحث برابرى طرح شد در آن شيرجه نميرود بلکه هدف سياسى و طبقاتى اين برابرى و دورى و نزديکى اش به اهداف جنبش طبقه کارگر را بعنوان نقطه شروع مد نظر ميگيرد. خوب٬ اگر کمونيستى آمد و گفت بجاى دادن حقوق برابر به سر دسته هاى دزدان بايد تفاوت شهر و روستا را از بين برد و در پس اين موضوع بايد به موقعيت انسانهاى کنکرت که دراين مناطق زندگى ميکنند پرداخت٬ معنى اش اين نيست که کمونيسم منتقد برابرى است. يا اگر کمونيستها گفتند برابرى انسانها در جامعه بورژوائى نهايتا برابرى مبهم در قبال قانون – آنهم قانونى که تجلى اراده طبقه حاکم است- اين بمعنى نقد برابرى بطور کلى نيست. کمونيسم خواهان يک برابرى ملموس و مادى و قابل تحقق اجتماعى و اقتصادى است و نه صرفا يک برابرى حقوقى. يعنى ميخواهد از برابرى طلبى حقوقى و مدرن بورژوائى٬ که يک نتيجه نياز بازار و سرمايه و گسترش سرمايه دارى بوده است٬ فراتر برود. اينهم بجاى خود که قانون و حقوق قانونى در يک جامعه سوسياليستى با قانون و حقوق در يک جامعه مدرن بورژوائى تفاوتى به فاصله انقلاب و ارتجاع دارد. قانون در يک جمهورى سوسياليستى انعکاسى از تجلى قدرت طبقه کارگر و شوراهاست. قانون در يک جامعه بورژوائى انعکاسى از تجلى قدرت و سلطه اقليت استثمارگر است و نميتواند مادام که در براين پاشنه ميچرخد چيزى فراتر از اين باشد .
کمونيسم جنبشى برسر نفى وضع موجود است. وضع موجود همانطور که هست. جامعه موجود يعنى سرمايه دارى و نظمى که حفاظت اش ميکند تماما براساس نابرابرى و اعمال تبعيض بنا شده است. نابرابرى قانون اساسى نظام سرمايه دارى است. اين نه از خلقيات بورژواها و ذات ستمگر آنها بلکه نتيجه نيازهاى جامعه طبقاتى٬ مالکيت خصوصى بر ابزار توليد و معاش٬ دولت و قدرت سياسى سرمايه است. نفس وجود دولت٬ طبقات٬ ابزار سرکوب٬ اعمال تبعيض در قلمروهاى مختلف٬ دسته بندى جامعه و انسانها٬ ايجاد شکاف و دشمنى در صفوف طبقه کارگر٬ دامن زدن به انواع هويتهاى کاذب مذهبى و ملى و فرقه اى٬ نابرابرى در خانواده و در تمام مناسبات اجتماعى و فرهنگى و سياسى٬ همه محصول و نتايج نيازهاى جامعه طبقاتى اند که براساس نابرابرى و سلطه طبقاتى بپا شده است .
کمونيسم اين وضعيت را نفى ميکند. به اين معنى نابرابرى اقتصادى و اجتماعى و سياسى و تبعيض و قوانين و قدرت سياسى حافظ آن را نفى ميکند. به اين معنا کمونيسم يک جنبش برابرى طلب و آزاديخواه است و اين برابرى همواره براى کمونيسم معنائى تاريخى دارد. اما اگر روى اين اصل و واقعيت بديهى توافق داريم که سرمايه دارى سراپا يک نظام نابرابر و مملو از تبعيض است٬ و آزادى و برابرى طلبى حقوقى بورژوائى انعکاس نياز تاريخى حق برابر بورژاها در تجارت و استثمار و امنيت حقوقى و سياسى است٬ آنوقت درک اين مسئله بسيار ساده است که هدف انقلاب کمونيستى الغاى طبقات و تفاوتهاى طبقاتى است و با نفى نظم طبقاتى و تفاوتهاى طبقاتى٬ تمامى نابرابريهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى نيز رفع ميشوند. يعنى برابرى هدف کمونيسم و يک اصل بنيادى جامعه آزاد سوسياليستى است .
برابرى انسانها يعنى چه؟
بهروز ناصرى شايد بخاطر اينکه دفاعش از نابرابرى تنه به عقايد راسيستى نزند٬ يک استثنا قائل ميشود و ميگويد: "بنظر من برابری انسانها تنها در یک مورد معتبر و قابل دفاع است. آنهم برابری انسانها در داشتن «ارزش یکسان» است. اینکه هویت انسان با رنگ پوست، ملیت، جنسیت و ... تعریف نشود، و نفس انسان بودن انسان کافی باشد تا ارزش یکسان در مورد آن صدق کند ".
"ارزش يکسان" يعنى چه؟ اينجا هم يکسان بودن با برابر بودن اشتباه گرفته ميشود و اين تماما در مطلب وى موج ميزند. اينجا بهروز ناصرى با کمى مانور در کلمات همان حقوق برابر بورژوائى را که اتفاقا کمونيسم منتقد محدوديت آنست را برسميت ميشناسد تا بتواند برابرى طلبى کمونيستى را نفى کند. خوب دوست عزيز٬ بورژوازى که مدتهاست زير فشار مبارزات طولانى اين "استثنا" را پذيرفته است. بقول انگلس زمان زيادى طول کشيد که همين تحقق سطح از برابرى تحقق يابد. شما در جامعه غربى و در سند حقوق بشر ليبرالى و دنياى سرمايه دارى امروز بعنوان انسان پذيرفته شديد و ظاهرا قانون بخاطر اينکه زن هستيد يا مرد٬ "قوميت و مليت و نژادتان" چيست٬ رنگ تان و وزن و قد و زبانتان چگونه است٬ عليرغم وجود و تداوم تبعيض هاى مختلف در اشکال ظريف تر٬ اين حق را پذيرفته است. خيلى جاها روزنامه ها و رسانه ها اگر جرم فرضى شما را به "مليت" و يا "مذهب" و غيره تان منتسب کنند٬ قابل پيگرد اند .
اما ارزش يکسان را ميتوان با فرمولهاى دقيق ترى در مورد کالاها و قيمت آنها بکار برد ولى در مورد انسان بطور عملى و مادى يعنى چه؟ مثلا دولت و قانون چطور بايد "ارزش يکسان" را در مورد انسانها به رسميت بشناسد؟ پاسخ اين در بهترين حالت چيزى جز برسميت شناسى حقوق و وظايف شهروندى٬ شمول يکسان قوانين و مقررات به همه نيست. يعنى نميگويند و نمينويسند که کارگران يا مهاجرين يا زنان رسما و قانونا حقوق شان و ارزش شان کمتر و يا پست تر از سفيدها و بورژواها و سرمايه دارها و مالکين است. زمانى البته اينگونه بود اما امروز نيست. قانون شامل حال همه ميشود اما در ميان اين "همه" لايه ها و تبصره ها و متمم هاى مختلفى وجود دارد که اساسا به وظايف دولت در قبال طبقه سرمايه دار برميگردد و بخش بسيار کوچکى به تعهدات دولت براى زنده نگهداشتن بخشهاى پرتاب شده از مکانيزمهاى اقتصادى و بازار کار. اما همينها بعنوان زير مجموعه همان حقوق برابر فرمال گنجانده ميشوند. تازه همين برسميت شناسى حقوق يکسان انسانها در برابر قانون بيشتر جنبه اى کشورى يا مجموعه اى از کشورها را دارد و امروز کمتر شاهد حقوقى جهانشمول و قابل اجرا و بدون بحث در همه کشورها هستيم. يعنى بورژوازى نيز در همين حد برسميت شناختن حقوق برابر قانونى همه٬ محدوديتهايش را نشان ميدهد. بسته به اينکه هر کشور سرمايه دارى چه مکانى در اقتصاد جهانى دارد٬ آزادى و حقوق بشر در آن تفسير محلى و آوانس محلى دارد. پست مدرنيسم بهترين نمونه اين ارتجاع و بهترين فرموله کننده اين آپارتايد طبقاتى است.
اما برابرى کمونيستى صرفا يک برابرى حقوقى٬ حتى حقوق به معناى وسيع و پيشرو کلمه٬ نيست. بلکه يک برابرى عميق اقتصادى و اجتماعى و سياسى ميان انسانها است. اين برابرى کمونيستى تنها با برچيدن نظام طبقاتى، برچيدن مالکيت خصوصى و نفى کامل مناسبات استثمارگر و پر تبعيض سرمايه دارى ميتواند برقرار گردد. اگر کسى ميخواهد سرمايه دارى را نگهدارد و از برابرى سخن ميگويد٬ اين برابرى جز اصلاحاتى در قوانين و حفظ اساس نابرابر و پر تبعيض جامعه طبقاتى نيست. همه کسانى که اتوپى يک سرمايه دارى "دلسوز" و "انسانى" متکى به تخفيف شکافهاى اجتماعى و طبقاتى را دارند ازاين زمره اند. مثلا سوسيال دمکراتها وعده "عدالت اجتماعى" ميدهد و در تئورى با بحث کم کردن شکافهاى طبقاتى و برسميت شناختن چترى حقوقى و خدماتى و رفاهى ميخواهند اين عدالت اجتماعى را متحقق کنند. اما اين عدالت اجتماعى مبتنى بر سرمايه دارى و حفظ ارکانهاى اساسى آنست. بهترين عدالت اجتماعى مورد نظر اين گرايش دولت رفاه مدل کينزى بوده که همراه با ورشکستگى سرمايه دارى دولتى ورشکست شد و عليرغم قيل و قال ها در بحران اقتصادى اخير امکان رجعت به آن براى بورژوازى وجود ندارد. اما وقتى به همين موازين دولت رفاه و دوره تاريخى عروج اين دولتها نگاه ميکنيد٬ ميبينيد اينها محصول فشار سوسياليستى طبقه کارگر و دژهائى براى مقاومت در برابر انقلابات کارگرى و عقب نشينى هائى در مقابل آنهاست. همانطور که با تعرض راست جديد در دهه هشتاد اين سيستمهاى اقتصادى نيز قدم بقدم عقب نشستند و آنچه که طى نسلها حق بديهى مردم و شهروندان محسوب ميشد زير تيغ بازار قصابى شد .
از زمانى که طبقه کارگر صنعتى قد علم کرد٬ کارگر در مبارزه اش عليه طبقه حاکم براى تغيير قوانين بنفع کارگران و اکثريت محروم و رفع تبعيض تلاش کرده است. بسيارى از حقوق سياسى فرمال امروزى تا حقوقى چون بيمه بيکارى و حقوق بازنشستگى و حقوق کودکان و غيره٬ محصول سالهاى متمادى مبارزه کارگران و جنبش سوسياليستى است. جنبش طبقه کارگر قائم بذات ضد تبعيض است و براى حقوق برابر و امکانات برابر براى همه تلاش کرده است. اگر زمانى و در جائى مثل فرانسه طبقه کارگر شعار بورژوازى – حق برابر بورژواها و الغاى قيود طبقاتى نظم کهنه فئودالى- را بدست ميگيرد٬ بنا به مشروعيتى دورانى و تاريخى است که اين شعار در جامعه و در سياست و در اذهان توده وسيع مردم ايجاد کرده است. اما براى طبقه کارگر اين شعار دو معنى دارد؛ جائى طبقه کارگر محصول توليد صنعتى همراه بورژوازى خواهان الغاى قيود طبقاتى است و جائى ديگر خواهان الغاى خود طبقات. بعبارت ديگر برابرى مانند هر مفهوم ديگر يک محصول تاريخى است و بسته به اينکه کدام طبقات و کدام جنبشها آن را استفاده ميکنند و در پى افراشتن اين پرچم چه اهدافى را دنبال ميکنند معناى مشخص و متمايزى دارد. اين مسئله در مورد "آزادى" هم صدق ميکند و دستکم در قرن بيستم و بدنبال شکست انقلاب اکتبر در مورد "حکومت سوسياليستى" هم صدق ميکند. آزادى و برابرى مد نظر بورژوازى که با فرض طبقاتى بودن نظام و موقعيت ويژه بورژواها در اقتصاد و سياست طرح ميشود٬ با آزادى و برابرى مد نظر طبقه کارگر که با فرض نفى جامعه طبقاتى و خود طبقات طرح ميشود٬ دو پديده متفاوت اند. نگرش تاريخى به اين مفاهيم را نميتوان کنار گذاشت و مدعى شد که بايد "ماترياليستى" به تاريخ نگاه کنيم. اين بحث بهروز ناصرى که ميگويد "آزادى در حکومت کارگرى ميتواند محدود باشد"٬ اشاره اى به دوران گذار است و ربطى مشخص به مفهوم برابرى ندارد. سوال اينبود که استدلالهاى شما در مورد برابرى را اگر کسى قبول کند٬ بايد آزادى و حکومت کارگرى را هم کنار بگذارد. چون دقيقا و تاريخا اين نوع استدلال در باره برابرى در مورد آزادى و حکومت کارگرى هم صدق ميکند و شما آگاهانه از روى آن پريده ايد. در صورتى که آزادى٬ برابرى و حقوق برابر و غيره توسط جنبشهاى سياسى و طبقاتى تاريخا مفاهيم مختلفى داشته اند و آنچه که جنبش کمونيستى طبقه کارگر طرح ميکند نقدى به کل تاريخ بورژوازى از اين مقولات است و نه نفى خود آزادى و برابرى و يا برپائى جامعه اى که صرفا طبقات وجود ندارند اما تا مغز استخوان و در تمام سطوح "نابرابر" است!
لذا براى کمونيسم کارگرى "برابرى مفهومى بسيار وسيع تر و جهانشمول تر از برابرى حقوقى و صورى افراد و شمول يکسان قوانين و مقررات دولتى بر آنان را در بر دارد. برابرى کمونيستى يک برابرى واقعى و مادى در قلمرو اقتصادى، اجتماعى و سياسى ميان انسان ها است. برابرى نه فقط در حقوق سياسى، بلکه همچنين در برخوردارى از امکانات و مواهب مادى و محصولات تلاش جمعى بشر، برابرى افراد در جايگاه اجتماعى و مناسبات اقتصادى، برابرى نه فقط در محضر قوانين، بلکه در مناسبات مادى متقابل انسان ها با يکديگر. برابرى کمونيستى، که در عين حال شرط لازم شکوفايى توانها و استعدادهاى مختلف و متنوع همه افراد و شادابى مادى و معنوى جامعه است، تنها با از ميان رفتن تقسيم انسان ها به طبقات امکان پذير ميشود. جامعه طبقاتى بنا به تعريف نميتواند جامعه اى برابر و آزاد باشد." برنامه يک دنياى بهتر
کمونيسم دنبال يکسان سازى و استاندارد کردن آدمها و ايجاد خانه هاى هم طبقه و متحد الشکل کردن و يونيفرميزه کردن جامعه نيست. اين البته درک عمومى چپ راديکال و کمونيسم اردوگاهى بوده است اما به کمونيسم کارگرى مارکس و منصور حکمت سرسوزنى ربط ندارد. کمونيسم دنبال تحقق انسانهاست. انسانهائى که بنا به تعريف علائق و توانائى ها و استعدادهاى متنوع دارند و تحقق اين تنوع شرط آزادى فرد و جمع است. آنجا که طبقات و تناقضات طبقاتى و مالکيت خصوصى و امکان استثمار وجود ندارد٬ قابليت ها و استعدادها و نيازهاى متفاوت افراد جامعه به معناى نابرابرى نيست. اگر اين جوانب را اساسى براى نابرابرى انسانها فرض کنيم٬ آنوقت چرا ايده "نژاد برتر" نميتواند معنى داشته باشد؟ چرا انسانى که نابغه است و قدرت و ظرفيت فکرى بالائى دارد نبايد در جاى بالاترى در قياس با بقيه افراد قرار بگيرد؟ چرا زن بودن بخاطر اينکه مرد امکان بازتوليد انسان را ندارد به معناى "حقوق ويژه" نبايد تلقى شود؟ چرا هزار و يکنوع تفاوتهاى مختلف ميان انسانها٬ که اتفاقا بيانى از تنوع و زيبائى جامعه انسانى است٬ نبايد به وسيله هميشگى شدن نابرابرى و امتيازات ويژه سياسى و اقتصادى تبديل شود؟ مگر نه اينست که امتيازات اقتصادى و سياسى بورژوازى براساس مالکيتش و قدرت سياسى منتج از مکان اقتصاديش است؟ اما کمونيسم بر سر برابرى انسان به معنى رفع تضادهاى تاريخا موجود جامعه انسانى بطور عام و تضادهاى جامعه سرمايه دارى بطور خاص است. اگر کمونيسم تحقق برابرى اجتماعى و اقتصادى را در گرو نابودى طبقات و رفع تفاوتهاى طبقاتى در تمام سطوح ميداند٬ دليلش اينست که اساس نابرابرى بر وجود جامعه طبقاتى و روابط ملکى استوار است. هر زمان اين خصوصيات جامعه طبقاتى نفى شوند٬ که بدون انقلاب پيروزمند کمونيستى طبقه کارگر نفى نميشوند٬ آنوقت بنيادهاى نابرابرى اجتماعى و اقتصادى و انواع تبعيض منتج از آن فرو ميريزد. آنوقت ما جامعه انسانهاى آزاد و برابر خواهيم داشت. بقول مارکس "اجتماعى خواهيم داشت که در آن آزادى و شکوفائى هر فرد شرط آزادى و شکوفائى همگان باشد". و کمونيسم برسر آزادى فرد و جامعه است. اين عميق ترين برابرى و آزادى و رهائى انسان از قيود تاريخ طبقاتى و پيشا انسانى و آغاز تاريخ غير طبقاتى و انسانى است. نابرابرى در جامعه امروز سرمايه دارى صرفا برسر اين نيست که من و شما چقدر غذا ميخوريم و يا چه علائق متفاوتى داريم٬ بلکه برسر اينست که من و شما و هر کسى در نظام امروز در اسارت قالبهاى از پيش تعيين شده توليدى است. لذا دراين نظام آزادى عمل و "برابرى" تنها در چهارچوب توان و امکان اقتصادى و سياسى بعنوان طبقه فرودست يا طبقه بالادست معنى دارد.
اگر شما بعنوان بهروز ناصرى در مقابل قانون جامعه با ديگر انسانها برابر باشيد٬ يعنى قانون بدليل ميزان هوش و استعداد و فعاليت و عدم فعاليت تان حقى را از شما ضايع نکند٬ اگر شما در مناسبات اجتماعى مستقل از تخصص و کار و توانائى تان شان برابر داشته باشيد٬ اگر شما مستقل از جنسيت تان در جامعه به يک چشم نگاه شويد٬ يعنى امکان عينى و مادى برابر براى شرکت موثر در جامعه را داشته باشيد٬ اگر شما در تعيين سرنوشت جامعه چه بعنوان فرد و چه گروه بطور مستمر امکان دخالت داشته باشيد٬ اگر رفع نياز عمومى شما بعنوان انسان و همينطور نياز ويژه شما بعنوان فرد در گرو مکان تان در توليد و ميزان کار نباشد٬ اگر شما مانند هر کسى مالک کل دارائى جامعه باشيد و حق بهره بردارى و ارتقاى ثروت جامعه را داشته باشيد٬ اگر شما در هيچ سطحى مورد تبعيض قرار نگيريد و امکان عينى دخالت آزادانه و داوطلبانه را در کليه فعاليتهاى اجتماعى داشته باشيد٬ يعنى جامعه معيارى ديگر بجز انسان بودن و برابر بودن و شکوفائى و رشد جامعه انسانى نداشته باشد٬ اين کمونيسم و تحقق آزادى فرد و جمع است. وقتى که توانائى ويژه – چه طبيعى چه فيزيکى و چه فکرى و سياسى – منشا شکل دادن به قشر و طبقه خاصى و لذا امتيازات ويژه سياسى و اقتصادى خاصى نيست٬ برابرى حکم ميراند. و هر زمان که اين تفاوتهاى طبيعى سرمنشا تفاوتهاى طبقاتى نشود٬ جامعه برابر است و کمونيسم چيزى جز اين نيست .
و بالاخره شما حکم داده ايد که؛ "بنظر من برابر دانستن یا تلقی کردن انسانهای نابرابر امر نادرست، غیر منطقی و حتی غیر مارکسیستی است". چرا؟ کجا مارکسيسم چنين بحثى دارد؟ چون مارکس بقول شما در مورد برابرى مثل نقد اقتصاد سياسى مفصل ننوشته است٬ "پس برابرى کمونيستى نيست"؟ چون مارکس از محو ستم طبقاتى و تفاوتهاى طبقاتى ميگويد هنوز مدافع نابرابرى است؟ پس چرا تفاوتهاى طبقاتى از بين بروند؟ مگر انسانها بقول شما تفاوتهاى مختلف ندارند؟ خوب تفاوت طبقاتى هم جزئى از اينها! اگر استدلال شما را بسط دهيم همين ميشود. همانقدر تفاوت جنسى و قدرت زائيدن و نزائيدن و کار کردن و نکردن و استعداد و عدم استعداد ميتواند طبيعى باشد که تفاوتهاى طبقاتى ميتواند "طبيعى" باشد! تئورى شما مبنى بر اينکه کمونيسم خواهان جامعه اى بدون طبقات اما نابرابر است هيچ معنى اى ندارد. چون بورژوازى هم ميگويد که جامعه طبقاتى امروز جامعه اى آزاد و با فرصتها و شانس هاى مختلف براى افراد هوشمند و قاپيدن فرصتها براى پيشرفت است. چرا بايد کسى دومى را انتخاب نکند اگر قرار است تا ابد نابرابر باشد؟ اين چه تبليغى براى کمونيسم است؟ بنظر من بحث آلن وود از همان درک وارونه شما رنج ميبرد. بله مارکس گفته «برابری واقعی مدنی اکنون در جامعه بورژوائی وجود دارد» و نه فقط اين بلکه جامعه مدنى را جامعه بورژوائى اطلاق ميکند. مارکس و انگلس در موارد متعددى اين نوع برابرى طلبى حقوقى و مدنى بورژوازى را از موضع برابرى طلبى اجتماعى و اقتصادى مورد نظر پرولتاريا که با نفى طبقات محقق ميشود نقد کردند. از جمله آنتى دورينگ فصلى در مورد "اخلاق و حقوق٬ برابرى" دارد که به همين ميپردازد و اگر شما در مجموعه آثار مارکس سرچ کنيد با موارد متعددى برخورد ميکنيد. اما نتيجه گيرى آلن وود و يا بحث شما که به فاکتهاى خارج از متن و دلبخواهى آلن وود متکى است٬ چيز عجيبى نيست. اين متدولوژى چپ راديکال است و مستقل از اينکه گوينده اش تروتسکيست باشد يا ناسيوناليست چپ يا سوسياليست به همين نتيجه ميرسد. چون نگرشى تاريخى و مادى و ماترياليستى به آنچه ميگويد ندارد و بيشتر فاکتهاى بيجان را از چهارچوب زمانى و مکانى و موضوع مشخص استخراج و بسط ناموجه ميدهد. يا با کليشه پردازى از تجارب دوره هاى تاريخى معين تلاش دارد بحث اش را اثبات و يا به شرايط تماما متفاوتى تحميل کند. کمونيسم و متدولوژى انتقادى- پراتيکى مارکسى تماما در تقابل با اين ديدگاه است .
بعنوان جمعبندى٬
بحث بهروز ناصرى مبنى براينکه برابرى مفهومى کمونيستى نيست و شعار "آزادى٬ برابرى٬ حکومت کارگرى" شعارى "ليبرالى" است٬ البته ميتواند با اعتراض ليبرالهاى حى و حاضر دوره ما که از کمونيسم و برابرى طلبى و حکومت کارگرى وحشت دارند مواجه شود. اما نه بهروز ناصرى و نه کسى ديگر تاکنون مضمون "ليبراليستى" اين ادعا را نشان نداده است و حکم جاى استدلال را نميگيرد. اشاره به تفاوتهاى طبيعى افراد و بسط آن به اجتماع و حقوق و سياست٬ نه تنها توضيحى بر "ليبراليستى" بودن اين شعار نيست٬ بلکه خطرناک است و کمى لغزش در آن ميتواند به سقوط در تزهاى ناسيوناليسم افراطى و فاشيست منجر شود. اساسا آن تفاوتها که در جامعه امروز منشا استهزا و تحقير اخلاقيات و ايدئولوژى بازارى اند٬ مانند چاقى و لاغرى و قد و وزن و باهوشى و کم استعدادى و پرخورى و کم خورى و جنسيت و غيره٬ همه محصول نگرش ويژه اى به پديده انسان است. نگرشى که اختلاف و تفاوت را "ذاتى" ميداند و همين را تا تثبيت اختلاف و قدرت طبقاتى بسط ميدهد. نگرشى که "عوام و خواص" در آن شهره است و اصولا هر نوع برابرى انسان را مسخره ميکند. اين تاريخا فرهنگ طبقات دارا و امروز فرهنگ و اخلاقيات و ايدئولوژى بورژوازى است. فرهنگى که با تلاش و مبارزات جنبشهاى پيشرو و بويژه جنبش سوسياليستى طبقه کارگر بدرجه اى افسار زده شده است. دوست عزيز بهروز ناصرى چنين هدفى ندارد اما تاکيد بر نابرابرى و تفاوتهاى طبيعى انسانها بعنوان اينکه "اساسا برابرى نياز نيست و انسانها نابرابرند"٬ تنها راه را براى چنين ديدگاههاى ارتجاعى اينبار با نام مارکس و کمونيسم ميگشايد. برابرى در کمونيسم برسر اين تفاوتهاى طبيعى و استاندارد کردن آنها نيست٬ برعکس برسر تحقق همين تنوع انسانى چه در ظرفيت فردى و چه در ظرفيت جمعى است. اين رهائى همه جانبه در گرو نابودى و انحلال نظام طبقاتى و خود طبقات و تناقضات طبقاتى مبتنى برآنست. *
ادامه دارد ...